نمیدانم؟!!!چه کلمه جالبی برای رها شدن از چنگال سوال بی هنگام.
هر وقت این کلمه راهی زبانم می شود,دقیقا همان زمانی ست که جوابش را دقیق می دانم,
ولی....
نه بگذار بگویم,
ولی نمی شود گفت,
یا یارای گفتنش نیست,
یا توانایی شنیدنش را ندارند,
یا حتی گوشی برای شنیدن,
نه شنفتن, بلکه شنیدن و فهمیدن و درک کردن..........
حیف...
همیشه میدانستم که روزی خواهی رفت
همیشه می گفتی و من باور نمی کردم
یادت می اید چه کودک بودیم؟ چه قهر ها کردیم بر سر هیچی های قشنگ.چه بازی ها کردیم. گاه من خانه تو گاه تو خانه ما.
یادت است؟؟ که چه سخت بود وقتی گفتی رفتنی ای.
اشک هایم را در چشمانم حبس کردم نمی گذارم فرو غلتند. تو هم گریه مکن.می دانی دوستت دارم و نمی خواهم ماندنت سدی شود برای رسیدن به آرزوهایت.
پس برو آنقدر که به همشان برسی.
راستی وقتی یافتیشان قول بده به من هم نشان دهی انها را
یادت میاید, زمستانهای پر برف کوچه پر خرابه مان را, ادم برفی های انسان نما, دستکش های خیس, انگشتان قرمز با دردی لذت بخش
یادت می اید, دوچرخه سواری های شبانه, بستنی ها و نوشابه های پنهانی؟
یادت می اید, زنگ های ورزش پر شور و غوغا, فوتبالهای پر هیاهو در حیاتی که مستطیل نبود!!
بسکتبالهای بدون تور, تاب خوردن های نوبتی, وسطی ها ,جر زدن ها
تقلبهای زیرکانه, شیطنت های کودکانه, نامه های بچگانه....
یاد اوریشان هم تمام تنم را مملو از شادی میکند و مشامم را مملو از طلب.
وهمیشه میدانم که روزی باز خواهی گشت
روزی, شاید دیر, ولی میبینمت دوباره, دوباره
ولی فرق خواهی داشت با دیروز. بهتر است؟ بدتر است؟ چه میداند کسی.
گذشته جز یادی و اینده جز آرزویی بیش نیست
پس قدر حال را بدان عزیزم ,بخند و بخندان, تلاش کن, برس و برسان, ببخش و ببخشای, بکوش و پیش برو.
و بدان همیشه من هستم,
تو اگر می خواهی مانند پیچک رشد کن و بروی و من دیوارت میشوم
, به من تکیه کن اگر خواستی.
.
گاهی دلم میگیرد.
یهو,
کم نیستند این گاهها , می ایند و میروند, به هزاران دلیل.
زندگی همین است .
اگر
غمها نباشند
دلگیری ها نباشند
زمین خوردن ها نباشند
شکستها نباشند
دردها نباشند
مرگ ها نباشند
پشت پا خوردن ها نباشند
دروغ شنیدن ها نبا شند
بی عدالتی دیدن ها نبا شند.........
طعم زیبایی ها درک نمیشوند که
طعم شیرین خوشی ها
طعم سرخ دوست داشته شدن
طعم سخت از زمین بر خاستن
طعم آسمانی پیروزی
طعم سبز سلامتی
طعم هفت رنگ حیات
طعم بلورین عشق ورزیدن
طعم زلال راستی ها
طعم خوش قانونمندی
گاهی که این گاه ها پیدایشان میشود
تاب تحمل ندارم
وقتی که احسا س له شدن مرا لبریزم میکند دیگر صدایی که دلم را خوش کند حتی اندک نیز گم میشود.
چرا؟؟؟ همه ی اینها را میدانم و با این همه اینقدر بی تابم.
شاید کوچک شده ام؟! کسی چه میداند.شاید...
حتی طاقت انتظار برای رسیدن یا آمدن آرزوهایم درم نیست.
آه
دلم گرفته, گرفته, گرفته
به امید زنده ام. اگر این هم نبود که...........