هیچگاه خبرم نمی کند این احساس مبهم
تا میتوانم خواهم جنگید, تا لحظه ای که ,دیگر
رمقی برایم باقی نماند.
وقتی ست آنگاه که زمان آن فرا رسیده که من به پایان رسم ,
همانند نقطه ای کوچک در انتهای خط زندگی ام.
و باز هم کاش.
چرا تمام نمی شوند این کاش ها؟؟
کی فرا می رسد زمانی که دیگر کاشی در میان نباشد؟
پس چرا وقتی نمی آید که کاشها از لبان و دهان و قلبهامان پاک گردد؟
آیا روزی خواهد آمد که از چیزی که هستیم و هست خوشنود باشیم؟!
آری, آغاز دوست داشتن است.
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیا ندیشم
که همین دوست داشتن زیباست.
بدترین احساس دنیا دلتنگی ست
آدمها طاقت تنها چیزی را که ندارند همین است
سخت ترین کار ها را انجام می دهند
دردآور ترین درد ها را تحمل می کنند
مصیبت بار ترین مصائب را صبر می کنند
ولی نمی توانند ذره ای دلتنگی را تاب بیاورند
و وقتی دلتنگ شدند, هیچ گاه خوشبختی را حس نخواهند کرد
هیچ گاه.