-
!
سهشنبه 6 آذرماه سال 1386 22:09
مردن برای ابد در یک وضعیت ماندن است اگر زیاد آرام باشی زنده نیستی
-
؟؟
سهشنبه 6 آذرماه سال 1386 21:38
نمیدونم چرا هیشکی نظر نمیده یه کم بد بگید لا اقل
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 آذرماه سال 1386 21:24
تو را دوست دارم نه به خاطر انچه هستی بلکه به خاطر انچه خودم هستم وقتی در کنار تو هستم.
-
سلام
یکشنبه 4 آذرماه سال 1386 00:18
من چند روزه که اومدم مشهد واسه فرجه. هنوز هیچی درس نخوندم. امروز رفتیم نمایشگاه کتاب , با 100 تومن پول برگشتم . یه عالم کتاب خریدم . من عاشق کتابم . هرچی میخونم سیر نمیشم . شاید سندرم سوء جذب دارم. نمیدونم منم میتونم اینجا جا بیفتم یا نه بااخره من وقتم کمه و دیردیر میام .من دوست زیاد دارم ولی دوست مجازی هم دوس میدارم.
-
امین.
شنبه 3 آذرماه سال 1386 23:31
خداوندگارم , هر چه دارم و ندارم سپاس .
-
زنده باد یادش...
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 00:56
اگر نمیتوانیم بالا رویم لا اقل سیبی باشیم که در افتادنش اندیشه ای را بالا برد (دکتر شریعتی)
-
غرور
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 00:56
غرور بیهوده ترین صفت آدمی ست آتشی ست که خودِ انسان انرا میافروزد و آنگاه آتش , خود , انسان را میافروزاند چقدر خوب میشه که آدمای مغرور حد اقل غرورشونو واسه چیزهایی که باعث میشه خودشون آزار ببینن یا چیزایی که میتونه واسشون لذت بخش باشه , بشکنن.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 00:55
موفقیت مجموعه ای ست از تلاشهای کوچک روزانه.....
-
نقطه سر خط
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 00:54
هیچگاه خبرم نمی کند این احساس مبهم تا میتوانم خواهم جنگید , تا لحظه ای که , دیگر رمقی برایم باقی نماند. وقتی ست آنگاه که زمان آن فرا رسیده که من به پایان رسم , همانند نقطه ای کوچک در انتهای خط زندگی ام.
-
کاش...
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 00:52
و باز هم کاش. چرا تمام نمی شوند این کاش ها؟؟ کی فرا می رسد زمانی که دیگر کاشی در میان نباشد؟ پس چرا وقتی نمی آید که کاشها از لبان و دهان و قلبهامان پاک گردد؟ آیا روزی خواهد آمد که از چیزی که هستیم و هست خوشنود باشیم؟!
-
آ ری
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 00:48
آری , آغاز دوست داشتن است. گرچه پایان راه نا پیداست من به پایان دگر نیا ندیشم که همین دوست داشتن زیباست.
-
دل طنگی
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 00:47
بدترین احساس دنیا دلتنگی ست آدمها طاقت تنها چیزی را که ندارند همین است سخت ترین کار ها را انجام می دهند دردآور ترین درد ها را تحمل می کنند مصیبت بار ترین مصائب را صبر می کنند ولی نمی توانند ذره ای دلتنگی را تاب بیاورند و وقتی دلتنگ شدند , هیچ گاه خوشبختی را حس نخواهند کرد هیچ گاه.
-
هفت رنگ هفته
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 00:43
امروز داشتم فکر میکردم که همه روزهای هفته توی ذهنم یه رنگی داره , هر وقت نام یکی از روزهای هفته رو میبرم ناخودآگاه یه رنگی هم باهاش تداعی میشه واسم , شنبه (قرمز) , یکشنبه ( صورتی ) , دوشنبه ( سبز ) , سه شنبه ( آبی آسمانی ) , چهارشنبه ( آبی سیر ) , پنجشنبه ( قهوهای ) , جمعه ( خاکستری ) !!! جالبه نه؟ تو ذهن شما چه...
-
در زمن
جمعه 18 فروردینماه سال 1385 02:17
از همهگی آدم هینترنتیای مرهبونی که به من لطفیدن تا الان و یه عالمه نظر دادن نهایت سپاس را میدارم یه مدت دیگه کم میام ولی منو تهنا نزارینا نرگس از تنهایی میترسیده میشه
-
تا بعد
جمعه 18 فروردینماه سال 1385 02:02
گاهی آدم میمیره واسه یکم یکنواختی همیشه وقتی قراره برم دلم میگیره نکته + :حد اقلش دیگه از دست این Minesweeper (بمب بازی) که تازگیه حتی تو خواب هم ولم نمیکنه و دائم منفجرم میکنه راحت میشم.
-
امشب..
جمعه 18 فروردینماه سال 1385 01:59
امشب آخرین شب تعطیلات منه. از شنبه دوباره زندگی معمولی آغاز میشه. دیگه از شب زنده داری هام خبری نیست , دیگه تا یه مدت ازصد ای وحشتناک مودم که دیگه بهش انس گرفته بودم خبری نیست , دیگه از چشیدن طعم شیرین انتظار موقع وصل شدن به نت خبری نیست , دیگه از خوابیدن تا لنگ ظهر خبری نیست , ولی خدا وکیلی دلم تنگ شده ها برای هم...
-
یوهو
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 23:16
هوووووووووووررررررررررررااااااااااااااااا موفق شدم.اینم آهنگ زمینه وبلاگ نرگسی. سخ بودا !!!
-
نمیدانم.
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 20:33
نمیدانم؟!!! چه کلمه جالبی برای رها شدن از چنگال سوال بی هنگام. هر وقت این کلمه راهی زبانم می شود , دقیقا همان زمانی ست که جوابش را دقیق می دانم , ولی.... نه بگذار بگویم , ولی نمی شود گفت , یا یارای گفتنش نیست , یا توانایی شنیدنش را ندارند , یا حتی گوشی برای شنیدن , نه شنفتن , بلکه شنیدن و فهمیدن و درک کردن.............
-
تقدیم به قدیمیترین دوست همکلاسی هم محلی و هم رازم
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 20:27
همیشه میدانستم که روزی خواهی رفت همیشه می گفتی و من باور نمی کردم یادت می اید چه کودک بودیم؟ چه قهر ها کردیم بر سر هیچی های قشنگ.چه بازی ها کردیم. گاه من خانه تو گاه تو خانه ما. یادت است؟؟ که چه سخت بود وقتی گفتی رفتنی ای. اشک هایم را در چشمانم حبس کردم نمی گذارم فرو غلتند. تو هم گریه مکن.می دانی دوستت دارم و نمی...
-
گاهی
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 04:10
گاهی دلم میگیرد. یهو , کم نیستند این گاهها , می ایند و میروند , به هزاران دلیل. زندگی همین است . اگر غمها نباشند دلگیری ها نباشند زمین خوردن ها نباشند شکستها نباشند دردها نباشند مرگ ها نباشند پشت پا خوردن ها نباشند دروغ شنیدن ها نبا شند بی عدالتی دیدن ها نبا شند......... طعم زیبایی ها درک نمیشوند که طعم شیرین خوشی ها...
-
بهله
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 01:24
-هر کسی لحظاتی شیطانی با خود دارد - آره؟ داره؟؟ آره.داره. مطمئن باش.
-
بی خیال
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 01:19
بنده معتقد هستم که اگه یه کاریو انجام میدم یعنی تصمیم میگیرم که یه کاری کنم و بعدش اجراش کنم پس دیگه هیچوقت نباید دربارش احساس گناه یا پشیمونی کنم چون تو اون لحظه بهترین و درسترین کار همون بوده و این منم که تعیین میکنه در اون لحظه چه کاری درسترینه. حتی اگه در یک لحظه تصمیم بگیرم که یکیو بکشم و این کارو بکنم پس بعدا...
-
یاد
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 01:17
دل من بی کار است , درز آجر ها را , سنگفرش خیابانها را , میشمارد. به یاد سهراب و یک دوست
-
انتزار
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 22:25
یه چیز دیگه یاد گرفتم که می تونه خیلی کمک کنه به من برای راحت تر زندگی کردن.اینکه... از هیچ کس هیچ چیزیو توقع نداشته باش اگه بهش معتقد باشیو باورش کنی , خیلی راحت تر می بخشی , محبت می کنی , عشق میورزی و زندگی میکنی. دیگه کینه ای در دلت نداری و از همه مهمتر از کشیدن انتظار راحت میشی , دیگه منتظر جبران خوبی هات از طرف...
-
آره؟
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 03:56
راستی چقدر سخته تایپ کردن فارسی , مخصوصا این حروف پ , ژ به قول یکی از بچه ها , دارم یکی میزنم تو سر خودم یکی تو سر کیبورد. کی راه می افتم؟؟ همینه که میگن فارسی را پاس بداریم؟؟؟!!!!
-
تهول!!!
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 03:31
امروز یه چیز جدید شنیدم: سر آغاز هر تحول تهوع است بهش فک کن.میبینی که حقیقت محضه.
-
سر اغازی نو
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 03:10
امشب پس ازسالها می خواهم بنویسم .از روزگار نوجوانی به بعد دیگر نوشتن از یادم رفت فقط حف زدم و حرف زدم بعد ازانکه حرفهایم تمام شد شروع به جفنگ گفتن کردم و قدم به قدم پیش رفتم حرف جفنگ خالی بندی حرف مفت... آه که اگر قدر افکارم را میدانستم انها را اینگونه از کف نمیدادم ولی حال؟؟؟ می خواهم جبران کنم ذره ذره ی افکارم در طی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1385 03:19
سلام من امشب صاحب یه وبلاگ کوچولو شدم مال خود خودم حرفای زیادی دارم که بگم و وقت کم نرگس کوچولو مبارکه