امشب آخرین شب تعطیلات منه. از شنبه دوباره زندگی معمولی آغاز میشه.
دیگه از شب زنده داری هام خبری نیست,
دیگه تا یه مدت ازصد ای وحشتناک مودم که دیگه بهش انس گرفته بودم خبری نیست,
دیگه از چشیدن طعم شیرین انتظار موقع وصل شدن به نت خبری نیست,
دیگه از خوابیدن تا لنگ ظهر خبری نیست,
ولی خدا وکیلی دلم تنگ شده ها
برای هم اتاقی هام, شیطنت هامون, با هم درس خوندن ها, بچه های اتاق بغلی, جدول های همیشه نیمه حل شده, تعطیلات آخر هفته, فیلم دیدن های یواشکی ,قهرها وآشتی های شیرین ,درد و دل های صادقانه,شب بیداری ها و
حس زیبای با هم بودن, نه,با هم زندگی کردن.